توی دوره نادرشاه که با سی وشش سال جنگ و گریز همراه بود، شاه ایران در هر نبردی که پیروز و چیره میشد، بزرگان و جنگاوران جناح مقابل و حتی معارضان را با حالتی از تبعید در بند میکشید و به منطقه کلات و اطراف خراسان میآورد. او میخواست آنان همچنان نزدیک به خودش و تحتنظر باشند تا دیگر جولان ندهند و قومگرایی نکنند. بنا بر این، در آن دیار نمایندگان بسیاری از اقوام و نژادهای ایرانی زندگی میکنند؛ هرچند که کماکان نام خانوادگی اجدادی و زبان خاستگاهشان را در گویشهای آذری، کردی و… حفظ کرده اند.
رضاشاه هم با چنین نقشهای، برخی کارهایش را پیش میبرد؛ لکن او بیشتر وابسته به افکار دیگران (بیگانگان) و دنبالرو آنان بود و برنامه اسکان عشایر و برهم زدن پیوندهای قومی و بافتهای قبیلهای ـ بومی مردمان دلیر ایرانزمین را در سر داشت تا از این پاشیدگی به نفع دولت پهلوی سود ببرد. وحدت نژادی و وابستگی قومی که پاره،پاره گردد، سلطه نیز آسانتر خواهد شد؛ نفاق و چنددستگی هم همینطور. چندان که شهید شوشتری با این دغدغه در دیار سیستان و بلوچستان وارد عمل شد و از دادن جان خویش نیز دریغ نکرد.